#سایه_پارت_22
- فقط یه امشب تحملش ميكنم وشنبه اول وقت مي رم و كلاسمو عوض ميكنم تا ديگه مجبور نباشم ريختشو ببينم
با صداي زنگ در حياط دلشوره اي عجيب به جانش افتاد که باعث شد همه وجودش به لرزه درآید. برای کنترل اعصابش لحظه ای چشمانش را برهم گذاشت و نفس عميقي كشيد .مادر وارد اتاقش شد و گفت:
- آرمين توي حياط منتظرته
-چرا توحياط !.........چرا بالا نيومد؟
- نميدونم ميگفت اينجا راحتترم
- باشه ! منم ميرم پایین .
وقتی ناهید از اتاقش خارج شد، روبروی آئینه ایستاد ونگاهي به خودش انداخت ، خيلي رنگ پريده به نظر مي رسيد كمي رژگونه به گونه هايش و كمي رژ به لبهايش ماليد و از اتاق خارج شد .
آرمين كنار حوض نشسته بود و داشت با ماهي هاي درون حوض بازي ميكرد با سلامي سرد به طرف تختِ چوبیِ كنار حوض رفت و روي آن نشست ، مادرش همه وسايل پذيرايي را روي تخت چيده بود . نميدانست كي وقت كرده بود اينهمه وسايل را پائين بياورد .
آرمين از جا برخاست و متقابلا جوابش را به سردي داد و با کنایه گفت :
- شما كه می گفتين هيچ حرفي با من ندارين، پس چرا منو مجبور كردين اينهمه راه رو تا اينجا بيام
با بيخيالي شانه اي بالا انداخت و گفت :
-ميتونستين اصلا نياين !!
روی گوشه ای از تخت نشست و گفت:
- اصلا به قيافه تون نمي ياد اينهمه بي ادب باشين
- در برابر آدم خودشيفته اي مثل شما نمي شه با ادب بود !!
- برا من اينهمه زبون نريزيد و فقط بگيد حرف مهمتون چی بود كه بخاطرش منو از كار و زندگي انداختین ؟!
با حرص دندانهايش را برهم فشرد وگفت:
- معذرت ميخوام،ولی من نتونستم جلوي خانواده ام بايستم
چشمان سیاه و درشتش را تنگ کردو باخشم گفت :
- نتونستید ؟.........اين يعني چی ....................؟
- من نمیتونم به اونها جواب منفي بدم
romangram.com | @romangram_com