#سایه_پارت_17

تا عصر در اتاقش تنها نشست وبه این موضوع فکر کرد وقتی دید به نتیجه نمی رسد تلفنش را برداشت وشماره نازنين را گرفت ،نازنين تنها دوست صميمي و همرازش بودکه از سالهاي بچگي با هم و دركنار هم بزرگ شده بودند تمام دوران تحصيل را در كنار هم و روي يك نيمكت نشسته بودند حتي وقتي او به خاطر علاقه اش رشته عمران را انتخاب كرد نازنين هم براي اثبات دوستيش اين رشته را برگزيد .

پس از چند بوق ، صداي سرخوش نازنين در گوشي پيچيد:

- سلام عروس خانم چي شد اين يكي رو هم بابات پروند ؟!

- ميخوام ببينمت نازی ! بيا بريم بيرون قدم بزنيم !

- چي شده ، صدات خیلی گرفته ، نكنه عاشق اين يكي شدي وميخواي جلوبابات وايسي ؟!!

- يه لحظه اون زبون لعنتي و به دهن بگير ، بيا بيرون همه چيزو برات تعريف ميكنم

- باشه تا ده دقيقه ديگه بيرونم ،فقط قربون قدوبالای خوشگلت ، زودی بيا، حوصله علافي ندارم

- باشه اومدم

مانتو نخی پوشید و شالش را برداشت واز اتاق خارج شد مادر درآشپزخانه سرگرم آشپزي بود او را كه ديد پرسید :

- جايي ميري؟

- آره با نازي ميرم پياده روي

ناهید ميدانست چه آشوبي در درونش برپاست به همين دليل گفت:

- ببين سايه جان تا حالا هرچي توگفتي ما گفتيم چشم ،بيا و اينبار بخاطر پدرت پا روي غرورت بذار و کوتاه بیا

- مامان شما جوري حرف ميزنيد انگار قراره يه خونه بخريد، بابا حرف يه عمر زندگيه !من نميتونم يك عمر تحقير شدن خودم و ببينم و تحمل کنم

- کی گفته قراره تو چیزی و تحمل کنی اونا عاشق تو هستند وتورو روسرشون می زارن

- مامان من نمی خوام اونا عاشقم باشن ،من فقط می خوام یه ازدواج مثل همه داشته باشم ؛یه ازدواج معمولی ، نه تحمیلی واز پیش تعیین شده !

- ولي ممكنه فشار پدرت دوباره بره بالا و خداي نخواسته بازم سكته بزنه !

سعی کردبا کشیدن نفسی عمیق خشمش را کنترل کند وسپس با ملایمت گفت :

-مامان !الهی قربونت برم خواهش می کنم اينقدر زجرم نده

و پس از لختی سكوت ادامه داد :

- من رفتم ، بعدا در اين مورد با هم صحبت ميكنيم


romangram.com | @romangram_com