#سایه_پارت_18
ومنتظر پاسخ مادرش نماند وسریع از سالن خارج شده وبا حالتی عصبی از پله ها پایین رفت
نازنين پشت در منتظرش بود به طرفش آمد وبا لودگی گفت :
- قربون اون چشمای خوشگلت بشم من ،نميشه يه بار تو زودتر از من بياي بيرون
اينقدر عصبي و مشوش بود كه نتوانست جواب كنايه نازنين را بدهد ودر سکوت قبل از او به راه افتاد نازنينن خودش را به اورساند و سقلمه اي به پهلويش زد و گفت:
- هووی دارم حرف می زنما نه بنزین !
- خواهش می کنم اینهمه سر به سرم نذار نازی
- مگه چی شده ! چرا اینهمه پکر ورنگ پریده ای ؟
دست نازنين را در دست گرفت وباغصه گفت :
- نازنين ! حتي نميتوني تصورش هم کنی كه خواستگار ديشبم كي بوده؟
- حالاكي بوده كه تو رو اینهمه شيدا و والاي خودش كرده
آهی کشید وگفت:
- استاد مشايخ .. (اينقدر سريع گفت كه حتي باعث تعجب خودش هم شد)
نازنين پقی زد زير خنده و گفت:
- من ميگم دير از خواب پا شدي ! تانگو داشتي خوابهاي خوش خوش ميديدي!!
- ديدي باورش برا تو هم سخته ،خودمم وقتي ديشب ديدمش انگار برق 220 ولت بهم وصل كردن ،هنگ کرده بودم اساسی .
نازنين كه انگار هنوز نميتوانست باور كند با چشمانی گشاد شده گفت:
- تو جدی می گی یا منو دست انداختي ؟
- باور كن نازی، دارم راست ميگم
- آخه اون از كجا ميدونست تو ازش خوشت مياد
- من غلط كنم از اون كوه غرور خوشم بياد ،پسره لندهور از خود راضي !!
نازنين با تعجب رودررویش ايستاد و گفت :
romangram.com | @romangram_com