#سایه_پارت_138

- چون مجبوره يه عمر خودشيفته ای مثل تو روتحمل كنه

با نشاط ، لبخندي (از همان نوعي كه دل سايه ضعف مي رفت )زد وگفت:

- ولي اخلاق من با اون خيلي فرق مي كنه

با آرامشی ساختگی همراه با زهرخند گفت :

- آره ،متوجه ام كه اخلاق شما خيلي در نوسانه!(منظورش محبتهای دوران نقاحت خودش بود)

از جايش برخاست وسرد وخشك پرسید:

- با چي مي خواي بري ؟

او هم بلند شد وبا تمسخر گفت :

- باهواپيمای شخصيم !خوب معلومه با آژانس مي رم دیگه

- پس مواظب باش كار احمقانه اي ازت سرنزنه

از لحن تحقیر آمیز کلامش عصبي شد وباخشم گفت:

- توبزرگتر من نيستي كه هي بهم دستور مي دي

در عمق چشمان عسلی پراز خشمش خیره شد ومحکم گفت :

- نه نيستم !ولي حوصله بامزگيهاتوهم ندارم

و با گفتن اين جمله آشپزخانه را ترك كرد ،سايه با بهت و حيرت به رفتنش خيره شد خيلي سعي كرده بود جلوي او خودش را لو ندهد و احساساتش را كنترل كند اما نميدانست چرا آرمين يكدفعه اینهمه سرد وعصبي شده بود

ميز صبحانه را جمع كرد و بعد از اينكه لباسها را از لباسشويي بيرون كشيد انها را روی جا رختي پهن كرد و براي آماده شدن به اتاقش رفت

******************

قبل از اینكه به خانه نازنين برود به خانه خودشان رفت و مثل هميشه با همه وجود مادرش را به آغوش كشيد. نميدانست چرا اينقدر زود دلتنشگان ميشود .پدرش در خواب بود ودلش نيامد بيدارش كند ساغر هم در اتاقش سرگرم مطالعه بود و نخواست که مزاحمش شود.

نازنين مثل هميشه با سروصدا وارد شد اين دختر شاد و سرحال هركجا كه ميرفت شور و هيجان را به همراه خودش ميبرد و سايه عاشق اين رفتارش بود .سايه دستش را گرفت و به اتاق خودش رفت نارنين درحالي كه با همه وجود اتاق را ميبوئيد گفت:

- واي كه اين اتاق چقدربوي تو رو ميده

روی لبه تخت نشست وبا بیحوصلگی گفت:


romangram.com | @romangram_com