#سایه_پارت_139

- مگه من بوي چي ميدم؟

- خوب معلومه ديگه بوي شير خشك

- خوب ديگه بيمزه گي روبزار كنار و بگو با سروش چه كردي ؟

نازنين از سال اول دانشگاه به سروش يكي از سال دومي هاي ، علاقمند شده بود و بالاخره پس از چهار سال انتظارشب قبل سروش به خواستگاريش آمده بود و طي اين هفته از خوشحالي در پوست خود نميگنجيد و خوشحال و شاد همچنان سربه سر سايه ميگذاشت .

با هيجان كنار سايه نشست و گفت:

- بالاخره خانواده اش روراضي كرد و با قدوم مباركش محله را نوربارون كرد

- چطور شد كه بالاخره خانواده اش راضي شدند .مگه دختر عموشو براش انتخاب نكرده بودند

- خوب سروش جان گفت :

- سرم هم بره فقط نازنین رو می خوام ... یعنی فقط من !! ، اونها هم تسليم خواسته پسر يكي يه دونه اشون شدند

- آفرين به اين همه مردونگي

- پس چي فكر كردي ،اين سروش منه نه برگ چغندر

- خدا كنه هميشه سروش تو بمونه ونشه خوده چغندر

- واي سايه دلت مياد

- حالا از ذوق اين خبر نتونستي خونه بموني، تا من بيام؟

- نه،دلم برات تنگ شده بود نتونستم منتظرت بمونم

- كه دلت تنگ شده بود .حالا جواب مامان و عموت چيه؟

- اونا جوابشون مثبته،فقط منتظرن نيما بياد ،ميگن جواب نهايي رو بايد اون بده

- نيما كي مياد؟

- همين روزا ديگه بايد بياد

- نازنين خوشحالم كه تو خوشبخت ميشي و با كسي كه دوس داري ازدواج ميكني

نازنين آهي كشيد و گفت:


romangram.com | @romangram_com