#سایه_پارت_137
- اين هوا كه عاليه ،من عاشق هواي بارونيم
- براي بچه بازيهات توی بارون ؟
سرش را بلند کرد ونگاهش در نگاه عصبی آرمین قفل شد بی اختیار گفت :
- كاش بچه بودم و توي عالم بچگي مي موندم،اگه ميدونستم قراره سرنوشتم با توگره بخوره آرزو ميكردم هيچوقت بزرگ نشم .
آرمين پر از خشم گفت:
- اصولا ما دوتا حرف همو هيچوقت نميفهميم، بهتره هرجا خواستي بری ،چون خونه از نبودن تو هميشه در آرامشه
با حرص گفت:
- اتفاقا نيستي ببيني ، اين خونه در تمام ساعات روزچقدر درسکوت و آرامشه چون كسي نيست كه هي دستور بده و اظهار وجود كنه
آرمين که از حرص خوردن او لذت ميبرد با آرامش به صندلي تكيه زد و گفت :
- بهتره اتوي لباسهاي منو فراموش نكني ، چون در اونصورت قراره امروزت زهرمارت ميشه
- خودت كه امروز خونه ای ؛ميتوني براي اینکه حوصله ات سر نره يه كاري هم انجام بدي
- نگران تنهایی من نباش ،چون امروز مهمون يه آدم خيلي خاصم
سايه كه منظورش را گرفته بود گفت:
- پس لطف كن از ميزبان خيلي خاصت بخواه لباسهات رو هم اتوبکشه
با شيطنت لبخندی زد وگفت:
- اون به كارهاي خونه داري اصلا وارد نيست ،دستهای اون اینقدر ظریفه که ميترسم به خودش صدمه بزنه
آتش حسادت به همه وجودش زبانه کشید ،اما برای حفظ ظاهر با لودگي گفت :
- آخي نازي،ميخواي لباسهاي اونو هم من اتو بكشم
- لازم نكرده، مي ترسم از حرص وغضب درونت همه رو بسوزونی
- نگران نباش ،چون يه جورايي دلم براش مي سوزه ودرکش میکنم
- اونوقت چرا ؟؟!!
romangram.com | @romangram_com