#سایه_پارت_136

- چي شده امروز خونه موندي؟

ليوان شير را از دستش گرفت و سرد وخشن جواب داد:

- از بودنم ناراحتي؟

دیگر به ضد حالهایی که وقت وبی وقت میزد عادت کرده بود پس با بیخیالی گفت:

- اخه هميشه گرفتاري ،تعجب كردم چطورامروزو به خودت مرخصي دادي .

- كمي از سردي لحنش كاست و گفت:

- آدم آهني که نيستم استراحت نياز نداشته باشم .

آرام نجوا كرد :

-صد رحمت به آدم آهنی!

آرمين با تحقیر نگاهی به او انداخت وپرسید:

- چيزي گفتي؟

باسر تکذیب کرد وسریع گفت :

- نه نه !....... فقط ظهر ميموني؟

خيره نگاهش كرد و درحالي كه با بی اعتمادی چشمانش را تنگ ميكرد پرسید:

- چرا؟

بيتفاوت شانه هايش را بالا انداخت وگفت:

- اگه ميموني برات غذا درست كنم

- مگه خودت شكم نداري كه فقط برا من ميخواي غذا درست كني؟

زیر نگاه آرمین معذب بود بهمین دلیل سرش را زیر انداخت وگفت :

- من نيستم ،می رم خونه بابام ، امروز دعوت نازنینم!

- توي اين هوا؟


romangram.com | @romangram_com