#سایه_پارت_131
*******
خودش را روی مبل انداخت و سرش را در میان دستهایش فشرد ،احساس خستگی و سر درد ناشی از بی خوابی می کرد .کوتاه آمدن در برار یک دختر سرکش و لجبازاصلا جزء شخصیت وجودیش نبود اما تنها دلیل قانع کننده ای که برای خودش داشت این بود که این دختر نزد او امانت است و او مجبور است تا روزی که حکم طلاق و جدایی بینشان جاری نشده مواظبش باشد.
در نظرش در این دنیا هیچ چیزعذاب آورتر از تحمل یک زن و قبول مسئوایتش نمی توانست ؛باشد ،اما با یاد آوریهای حرفهای دکترمتین و آرتین خود را موظف به قبول این شرایط سخت می دانست .
با بی حالی گوشی همراهش را که کنارش داشت زنگ می خورد برداشت ،منشی اش آقای امیری بود ،که داشت برنامه و قرارهای امروزش را یاد آوری می کرد، خسته و بی حوصله از او خواست همه قرارهای امروزش را کنسل کند ، آقای امیری با تعجب گفت :
-ولی آقا ، جلسه مهمتان با شرکت صدرا .........
کلافه میان حرفش پرید وگفت:
- باهاشون تماس بگیر وجلسه رو بنداز برا یه روز دیگه
- ممکنه قبول نکنن واین پروژه مهم از دستمون بپره
خشمگین با لحن تندی گفت :
- به جهنم که پرید !! میخوام استراحت کنم . گوشی رو میذارم روی پیغام گیر خبری شد پیغام بذار
گوشی را بعد از اینکه روی پیغام گیر گذاشت روی مبل کناری پرت کرد و همانجا دراز کشید. باخستگی چشماهایش را برهم فشرد و برای آزاد کردن فکرش سعی کرد نسبت به همه اتفاقات اخیر بی تفاوت باشد وچند ساعتی را استراحت کند
**************************
آرام وارد اتاق سایه شد و سینی غذا را روی میزعسلی قرار داد وکنارش روی لبه تخت نشست .سایه پاک ومعصوم درخواب فرو رفته بود وآرام ومنظم نفس می کشید ،هنوز هم نمی فهمید چرا سایه باهمه تنفری که از او دارد شب قبل در زیر فشار تب ودرد او را صدا می زد واز او میخواست ترکش نکند ، مطمئن بود که این دختر مغرورویکدنده هرگز نمی تواند عاشق کسی شود که می داند هیچ علاقه ای به او ندارد ،این را بارها با نگاه پراز خشم ونفرتش به آرمین ثابت کرده بود .با یاد آوری اینکه سایه فقط چند ماهی نزد او مهمان است وخیلی زود برای همیشه از زندگیش بیرون خواهد رفت، نقاب بی تفاوتی به همه افکار درون ذهنش زد وآرام سایه را با لحن ملایمی صدا زد .
چشمان بی رمقش را گشود وآرمین را در کنار خودش دید .آرمین با لبخندی کاملا ساختگی گفت:
- تا سوپت سرد نشده بلند بشو بخور
با صدای ضعیفی گفت:
- اشتها ندارم
- بهتره یکم بخوری ، اینجوری دیرتر خوب می شی و مجبوری بیشتر منو تحمل کنی
- متاسفم ! مجبور شدی به خاطر من امروز خونه نشین بشی ؟!
با مهربانی گفت:
- آره بخاطر تو مجبور شدم یه روز رو به خودم مرخصی بدم ، پس سعی کن زودتر خوب بشی که من بیشتر ازاین از کار وزندگیم نیفتم .
romangram.com | @romangram_com