#سایه_پارت_132

باضعف لبخندی زد وگفت:

- سعی می کنم

آرمین هم به رویش لبخند شیرینی زد وگفت:

- سعی کن تا آخرشو بخوری ،چون کمتر شاگردی افتخار اینو داره که از دست استاد خودش سوپ بخوره

از لبخند آرمین دلش ضعف رفت و با لبخند تلخی نجوا کرد

- و مطمئنا"برای منم دیگه هیچ وقت تکرار نمی شه

آرمین به او کمک کرد که روی تخت بنشیند وقاشق سوپ را در دهانش گذاشت

بیماری تحت مراقبت شدید آرمین برایش شیرین و لذت بخش بود آرمین آن موجود سرد و یخزده همیشگی تبدیل شده بود به یک آدم با درک وشعور که با محبت تمام غذایش را به او می داد و داروهایش را می خوراند ودر مقابل اصرارش که می خواست به دانشگاه برود ایستادگی می کرد و اجازه نمی داد که از خانه خارج شود حتی برای تزریق آمپولهایش هم پرستار را به خانه می آورد ومثل یک کودک مجبورش می کرد که استراحت کند .این لحظات اینقدر برایش شیرین و باور نکردنی بود که دلش می خواست تا ابد بیمار باقی بماند . سومین روز بیماریش آرمین که مجبور بود به کارهایش رسیدگی کند از مهری خواست که مراقب سایه باشد .مهری هم با دنیایی از شور وشوق از مساعد شدن رابطه آرمین وسایه مثل یک مادر مهربان از سایه نگهداری ومراقبت می کرد .آرتین اصلا سراغش را نگرفته بود و این باعث دلخوری اش شده بود اما وقتی سراغش را ازمهری گرفت مهری به او گفته بود که آرمین ،آرتین را به ماموریت اصفهان فرستاده ودرحال حاضر اصفهان است . او مطمئن بود که همینک آرتین هم نگران اوست

پس از چند روز استراحت ومراقبت شدید مهری و آرمین ودر بعضی روزها نازنین ومادرش ، حالش رو به بهبودی رفت و رگه هایی از بیماری تنها در صدایش باقی ماند.اما زندگیش به حالت کسالت بار گذشته برگشته بود آرمین دوباره از صبح زود بیرون می رفت وشب دیر وقت خسته وکلافه برمی گشت .دوباره دیدن آرمین جزء آرزوهای روزانه اش شده بود و نگاه آرمین در دانشگاه سرد وعاری از هرگونه احساسی بود ،چقدر ساده و احمق بود که می اندیشید رفتار گرم ومحبت آمیز آرمین پایدار وهمیشگیست .

دوباره حلقه ها را از کشوی درایورش بیرون آورد وباحسرت به برق نگینهایشان خیره شد ،قطره ای اشک بی اختیار از گوشه چشمش فرو چکید .مطمئن بود که حسرت وآرزوی پوشیدن این حلقه را با خود به گور خواهد برد .با قلبی آکنده از درد سرش را روی قلاب دستهایش گذاشت و با همه وجود گریست .

به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش ..

برای زندگی با تو پر از شوقم ! پر از خواهش ..

به دستای تو محتاجم برای لمس خوشبختی ..

واسه تسکینه قلبی که براش عادت شده سختی ..

به چشمای تو محتاجم واسه تعبیر این رویا ..

که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمی دنیا ..

به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه ..

بذار دنیای بی روحم به لبخند تو زیبا شه ..

به تو محتاجم و باید پناه هق هقم باشی ..

همیشه آرزوم بوده که روزی عاشقم باشی

حس آرامش از سامان جلیلی


romangram.com | @romangram_com