#سایه_پارت_129
پوزخندی زد وبا دلخوری گفت :
-اومدی ببینی مرده ام یا زنده ؟ می بینی که زنده ام و بیدی نیستم که با این بادها بلرزم .
دوباره نگاهش را به بیرون دوخت وآرام گفت :
-آره می دونم ، این رو دیشب توی هذیونهایی که می گفتی ثابت کردی .
با نگاهی وحشت زده و لحنی لرزان گفت :
-هذیون من ....... من ..... .
به طرفش برگشت وبا لبخندی مرموزگفت :
-خوب تو حال عادی نداشتی ، زیر فشار تب ودرد از من می خواستی که همیشه کنارت بمونم و ترکت نکنم
با حالتی عصبی از تخت پایین آمد و قدمی برداشت و داد زد .
-نه امکان نداره ، توداری دروغ می گی ............
اما بدنش ضعیفتر از آن بود که تحمل وزنش را داشته باشد و به همین دلیل سرش گیچ رفت و بی حال روی زمین افتاد
آرمین عصبی به طرفش رفت وپرازخشم اورا بغل گرفت و در حالی که دوباره روی تخت میخواباند غضبناک گفت :
-تو دختر بی فکر و لجباز نمی دونی که تمام دیشبو تو تب سوختی و بدنت ضعیف شده ، نگران نباش من اینقدر احمق نیستم که به هذیونهای تو بها بدم .
با عصبانیت اورا که به رویش خم شده بود کنار زد وگفت :
- نرفتی بیرون که حال منو بگیری ؟!
-حال تو خودش با این صدای دورگه ات گرفته پس نیازی نیست که من بی خود خودمو خسته کنم .
فریاد کشید
از اتاقم برو بیرون ،نمی خوام حتی ریختتو ببینم .-
بی اعتنا به تهدیدش آهسته گفت :
-می رم برات صبحونه بیارم ،باید داروهاتو بخوری
کوسن روی تخت را به طرفش پرت کرد و دادزد
romangram.com | @romangram_com