#سایه_پارت_128

به طرف درب اتاق به راه افتاد وگفت :

-ببخش که ساعت از سه نیمه شب گذشته و ممکنه وزیر جنگ دیگه به خونه رام ندها .

آرمین هم به دنبالش رفت وبا لبخند گفت :

-برا شما که تازه سر شب بود !

رودرویش ایستاد وگفت :

-برا شب زنده داریت دنبال همپا می گردی جوون ؟!

-اختیار دارین .

-مواظب همسرت باش ، ممکنه دوباره تبش بالا بره ، اگه دیدی دوباره حالش بد شد زودی خبرم کن

به همراه هم اتاق سایه را ترک کردند ،در حالی که از پله ها پایین میرفتند ؛دکتر رو به آرمین گفت :

-چیزی که باعث نگرانی من شده وضعیت روحی همسرته ، اون از نظر روحی تحته فشاره و چیزی داره اذیتش میکنه ،من سر رشته ای توی روانشناسی ندارم ولی تا اونجا که تجربه بهم ثابت کرده بهت می گم ،همسرت از چیزی نگران و دلواپسه ، بهش کمک کن تا از این وضعیت بغرنج روحی بیرون بیاد .هذیانهای امشبش هم از ترس درونش بود . سعی کن بفهی چه چیزی باعث ترسش شده و اونو تا این حد آشفته کرده

با نفس عمیقی برای از سرواکردن دکتر گفت :

-بسیار خوب همه سعی خودمو در این مورد می کنم .

دکتر را تا کناردر بدرقه کرد و دوباره به اتاق سایه برگشت . سایه راحت و با آرامش خوابیده بود . دستی روی پیشانی اش کشید تب نداشت پشت پنجره ایستاد و به آسمان سیاه و بارانی خیره شد . انگار دل سیاه شب هم مثل دل او پردرد بود .

دوباره نگاهی به چهره معصوم سایه انداخت ،او همه حرفهای دکترمتین را باور داشت و می دانست زندگی برای این دختر که روزی شاداب و سر حال بوده به سختی می گذرد ،او نا خواسته اسیر تقدیر و سرنوشتش شده بود که کاری از دست هیچ کدامشان بر نمی آمد . کاش قادر بود این قسمت سرنوشتش را فاکتور می گرفت .

با این فکر که اوهمان اول به سایه اخطار داده خودش را درگیر زندگیش نکند اما او اهمیتی به این موضوع نداده است ،نقاب بی تفاوتی به همه نگرانی هایش زد و به طرف سرم سایه که در حال تمامی بود رفت

کلمپ تنظیم سرم را بست و سوزن انژوکت را آرام از دستش بیرون کشید و در سطل زباله انداخت وبا مرتب کردن پتوی سایه اتاقش را ترک کردو به اتاق خودش رفت ، ولی تا به صبح لحظه ای هم چشم برهم نگذاشت و چندین بار دیگر به سایه سر زد .

***********************************

وقتی چشم گشود اولین چیزی که توجهش را جلب کرد حضور آرمین پشت پنجره اتاقش بود در تخت خواب نیمخیز شد ورو به او با صدایی ضعیف و دورگه ای پرسید :

-اینجا چی می خوای؟

به طرفش برگشت وملایم گقت :

-حالت چطوره ؟


romangram.com | @romangram_com