#سایه_پارت_116
آرتین خيلي مهربان و با محبت بود .از اينكه اينهمه سطح دركش بالا بود و به او احترام مي گذاشت خوشحال بود .چيزي كه در مورد آرمين حتي يك صدم هم صدق نمی کرد.
لحظاتی از ساعت سه گذشته بود .پالتويي شکلاتی با شلوار لوله مشكي پوشيده و در حالي كه روسريش را در آينه مرتب مي كرد به تلفنش كه در حال زنگ خوردن بود جواب داد
-سايه مياي پائين يا بيام بالا .........
-الان میام !
-بسيار خوب
بوت های بلندش را که تا بالای زانویش میرسید را پوشيد و از آپارتمان خارج شد .
آرتین درون ماشين سانتافه سفيدش انتظارش را مي كشيد .با ديدنش سریع پياده شد و درحالی که در رابرایش بازمی كرد با لبخند گفت:
-بفرماييد سركار اليه!
با خنده از رفتار آرتین سوار شد گفت:
-چرا اینهمه منو لوس می کنی نباید توی اين بارون پياده می شدي
-ارزش تو براي من خيلي بيشتر از اين حرفاست خانمي.
در را بست و سوار شد و در حالي كه كمربدنش را مي بست گفت:
-خوشحالم که دعوتم و قبول کردی
- اگه نمی کردم که تو خونه از تنهایی کپک می زدم
-غذا خوردي ؟
-خوب معلومه خوردم ، ساعت از سه گذشته
-ولي من هنوز چيزي نخوردم از شركت يكرايست اومدم اینجا .
-شرمنده، متوجه نبودم!فكر میكردم شركت بهتون غذا مي ده ،والا دعوتت میکردم بیای بالا
-غذا كه مي ده ،ولي من ترجيح دادم غذا روامروز با تو بخورم.
-اما من غذا خوردم و سيرم
-حالا يه پرس غذا كه تو رو نمي كشه .
romangram.com | @romangram_com