#سایه_پارت_109

- اگه شرایطش جور بشه......... حتما میام

ارجمند سرحال وبا نشاط با لبخندی گفت :

- یکی از بچه های کلاس من می خواد از کلاسم انصراف بده ،وبیاد کلاس دکتر مشایخ ،البته قبلش با مشایخ صحبت کردم ولی اون راضی به جابه جایی نیست ،اما اگه خودت اصرار کنی وبهش بگی که تداخل داری شاید اونم موافقت کنه چون مشکلش تو نیستی و می گه دانشجویی روکه چند هفته از کلاس رفته رو نمی خواد

آرمین درحالی که سرگرم گفتگو با یکی از دانشجویان بودبا گامهایی محکم واستوار وارد سالن شد ودروحله اول متوجه سایه در کنار استاد ارجمند شد نگاه سایه در نگاه پراز خشم ونفرت آرمین که لحظه به لحظه به او نزدیکتر می شد گره خورد از نگاهش وحشت کرد ودر حالی که نگاهش را از او می گرفت به ارجمند خیره شدوگفت :

- از لطف وتلاشتون ممنون ،من خودم با دکتر مشایخ صحبت می کنم وسعی می کنم راضیشون کنم

استاد ارجمند باخنده گفت :

- مطمئنم با این نگاهی که داری خیلی راحت اونورام خودت می کنی

آرمین در حالی که از کنارشان رد می شد با اخمی غلیظ سلام سردی به استاد ارجمند کردو بدون اینکه به سایه نیم نگاهی هم بیندازد از کنارشان دور شد

از ترس اخراج شدن از کلاس مشایخ با استرس گفت:

- نتیجه روحتما بهتون اطلاع می دم ،فعلا بااجازه

آرمین به در کلاس رسیده بود ،با عجله وسراسیمه به طرف کلاس دوید وقبل از اینکه آرمین وارد کلاس شود با یک حرکت سریع او را کنار زد ووارد شد و قبل از اینکه آرمین بتواند عکس العملی نشان دهد سریع روی اولین صندلی خالی نشست ودر حالی که نفس نفس می زد نگاهش رابه چهره عب*و*س وغضبناک آرمین انداخت .

آرمین درحالی که به او خیره شده بود بی هیچ حرفی وسایلش را روی تریبون قرار داد وپس از خسته نباشید کوتاهی در مقابل دیدگان هیجان زده او یکی از بچه ها را برای محاسبه فراخواند و لبخندی زهرآگین تحویل نگاه پراز خشمش داد ،او خوب می دانست که سایه تمام شب را سر گرم حل ومحاسبه همورک امروز بوده واین را تنبیه خوبی برای او می دانست

در حالی که با حرص دندانهایش را به هم می ساید نفسش را با صدا بیرون دادوبا خودش گفت :

-( دیگه تحمل این مسخره بازیات و ندارم ،همین امروز حتما کلاسمو عوض می کنم تا دیگه مجبور نباشم ریختتو ببینم)

بعد از کلاس پشت سر آرمین از کلاس خارج شد و با مخاطب قرار دادنش با لحنی بی ادبانه گفت :

- استاد.......معذرت میخوام!

آرمین با تعجب وچشمانی گرد شده به طرفش برگشت( سابقه نداشت کسی اورا در دانشگاه استاد صدا بزند)و به سردی گفت:

- بله !!

به او نزدیک شد وگفت:

- می خواستم چند لحظه وقت شما رو بگیرم

خیره نگاهش کرد وتحقیر آمیز گفت :


romangram.com | @romangram_com