#سایه_پارت_108

- جناب دکتر مشایخ !! بهتره به این اسم عادت کنی ،همه اینجوری صداش می کنن

- استاد هم زیادیشه ،می ترسم بهش بگم دکتر کوفتش بشه

سرش را بلند کرد وگفت :

- امان از دست توهه خنگول ،به جای اینهمه سردی یکم باهاش مهربون باش شاید یه راهی به دلش پیدا کردی

- مگه اون اصلا دلی هم داره که من یه راه بهش پیدا کنم !

- یه بارکی بگو اصلا آدم نیست وخودتو راحت کن !

- آدم هست اما از نوع آهنییش ،آدم آهنی هم که قلب نداره!

- خوب دیگه برو سر کلاست ، می ترسم رات نده به اون بیچاره انگ بیشتر از اینا ببندی

- چی شده امروز اون شده بیچاره ؟

- باید وقتی پاتو می کردی تو یه کفش که می خوای باهاش کلاس بگیری فکر اینجاش وهم می کردی

- من دیگه رفتم ،تو هم بهتره به جای اینکه مامان بزرگ بشی وهی منو نصیحت کنی یه فکری برا خودت وسروش کنی که دیگه داری کم کم پیر می شی

- غصه منو نخور! همین روزاست که سروش با قدمهای مبارکش همه محله رو نوربارون کنه

- خدا کنه بلکه تو به یه چیز مشغول بشی ودست از سرکچل من ورداری، فعلا بای

از کلاس خارج شد ویکراست به طرف کلاس استاد مشایخ رفت می خواست وارد شود که استاد ارجمند صدایش زد وگفت:

- خانم ستوده

به طرفش برگشت وپس از سلام وخسته نباشید ،در صورتش زل زد ومنتظر صحبتش شد

ارجمند با لبخند گرم همیشگی گفت:

- کلاس دکتر مشایخ چطور می گذره؟

- بدک نیست ،هر جوره خودمو باهاش وفق دادم

- هنوز تصمیمت برای اومدن به کلاس من جدیه ؟

ناخودآگاه به یاد حرفهای شب قبل آرمین افتاد ،پس از مکث کوتاهی جدی گفت :


romangram.com | @romangram_com