#سایه_پارت_107
با لکنت گفت :
- تو....تو....این..جا چکار می کنی؟
- من اجازه آب خوردن تو خونه خودمم دارم
سپس در حالی که از کنارش رد می شد گفت :
- بهتره وقتی ازاتاقت میای بیرون لباس درست بپوشی
وبی تفاوت از پله ها بالارفت
متحیر نگاهی به لباسش انداخت و با شرم به سرعت از پله ها بالا رفت ووارد اتاقش شد
تمام شب را بیدار مانده بود ودرس خوانده بود صبح خسته وخواب الود از خواب بیدار شد نمیخواست بی خود گزک به دست آرمین دهد ،باید شاگرد نمونه کلاسش میشد که آرمین به وجودش افتخار کند
وقتی وارد دانشگاه شد مثل همیشه نازنین را منتظر خودش دید .پس از خوش وبش با نازنین به همراهش وارد کلاس شد ساعت ده و نیم با آرمین کلاس داشت و نمی خواست تا آنموقعه به او وکلاسش فکر کند سرش را روی جزوه اش خم کرده بود وهمه فکرش معطوف به درس بود که احساس کرد دوباره خون دماغ شده است
نازنین نگاهی به او انداخت وبا وحشت گفت :
- سایه خون دماغ شی !
با دست از استاد اجازه خواست که از کلاس بیرون برود وقتی به کلاس برگشت نازنین آرام نجوا کرد
- حالت خوبه؟
- آره خوبم
- چرا یه هویی اینجوری شدی ،تو که سابقه خون دماغ شدن نداشتی؟
- نمی دونم چرا چند وقته مدام خون دماغ می شم ،شاید بخاطر خستگی باشه اخه دیشب خوب نخوابیدم
- امیدوارم به این دلیل باشه ولی بهتره یه چکاب بدی
با صدای استاد هر دو ساکت شدند و تا آخر کلاس دیگر حرفی بینشان رد وبدل نشد
بعد از کلاس با عجله وسایلش را برداشت و رو به نازنین گفت :
- من می رم کلاس استاد مشایخ سر کلاس زبان می بینمت
نازنین در حالی که سرش روی جزوه اش بود .آرام گفت :
romangram.com | @romangram_com