#سایه_پارت_103
دستمالی کند وصورت خیس از اشکش را پاک کرد آرمین اجازه داد تا به آرامش برسد و وقتی مطمئن شد آرام شده ، آهسته گفت :
-اما من همه چیزو روز اول واضح وروشن به تو گفتم-
نگاهش رابه روی اوانداخت وبا تحکم گفت :
- گفتم یا نگفتم ؟
با سر حرفش را تصدیق کرد واو ادامه داد
- بهت هشداردادم که خودت و درگیر بازی خانواده ام نکن ، با همه صداقتم بهت گفتم که توی زندگی من هیچ جایی برای تو نیست ،اما تو نخواستی باور کنی که همه حرفهای من صادقانه ست ،تو به خودت جرات دادی واین راه رو انتخاب کردی حالا به خاطر خانواده ات بوده یا هر چیز دیگه ،این به خودت مربوط میشه ،پس ناچاری که رفتار خانواده مو تحمل کنی ،حتی اگه رفتارشون غیر قابل تحمل و آزار دهنده باشه ، چون این راهیه که خودت انتخاب کردی ومجبوری که بدون شکایت تا آخرش بری
حرفهای آرمین انقدر محکم وواضح بود که جای هیچ بحثی را باقی نگذاشت ، ترجیح داد به جای ادامه این بحث سکوت کند، به هر حال همیشه حرف آخر را او می زد و نظر سایه هیچ ارزشی نداشت پس تا رسیدن به خانه فقط با ذهن آشفته ودرهم خودش درگیر بود
وقتی وارد خانه شدند در حالی که به طرف کتابهایش می رفت زیرلب غر غرکرد :
- خدایا حالا مجبورم تا صبح پای اینهمه کتاب بشینم
آرمین درحالی که از پله ها بالا می رفت پرسید:
- فردا با من کلاس داری؟
در حالی که کتابهایش را جمع میکرد زیر لب گفت :
- خیر سرم آره !
به طرف اتاقش رفت وبلند گفت :
- پس بهتره همورک فردا روهم آماده باشی چون اولین نفری که برای محاسبه اسمت خونده می شه
نالید:
- تورو خدا نه ! فردا کویز زبان دارم
خشک وسرد با نهایت غرور گفت :
- فکر نکنم زبان از سازه های فولادی مهمترباشه !
وبدون آنکه منتظر پاسخ بماند وارد اتاقش شد ودر را پشت سرش بست . رفتارگستاخانه آرمین او را تا سر حد جنون عصبی کرده بود . دیگر تحمل زورگویی ها و تکرویهایش را نداشت
کتاب در دستش را روی مبل پرت کردوسریع به دنبالش از پله ها بالا رفت وسراسیمه بدون آنکه در بزند وارد اتاقش شد
romangram.com | @romangram_com