#سایه_پارت_104
آرمین در حال باز کردن دکمه های پیراهنش بود با دیدن او خشن گفت :
- چیه فکر کردی اینجا طویلست که سرتو می ندازی پایین میای تو!
به طرفش رفت ورودرویش ایستاد و با تمام تنفری که از ساعتی قبل در دلش انباشته شده بود گفت :
- فکر نمی کنم ، بلکه مطمئنم ! چون تو حیون کثیف تو زندگیت فقط خودتو می بینی و بس ،ولی یه چیزی رو هرگز نباید فراموش کنی ،اونم اینه که شاید من مجبور شدم این راه احمقانه رو انتخاب کنم اما تنها من مقصر نبودم و نیستم
نفسش به شماره افتاده بود وصدایش از هیجان می لرزید. اما همچنان با نهایت انزجاری که در وجودش رخنه کرده بود کلمات را بکار می برد
- آره ،توهم مقصری !...به اندازه من ،شایدم یکم بیشتر ازمن ،چون تو حیوون از خود راضی !منو فدای پول پرستی و خودخواهی خودت کردی ،حالا هم نه تنها منم که مجبورم این شرایط سخت وطاقت فرسا رو تحمل کنم بلکه توهم مجبوری که منو تحمل کنی
آرمین برای بیشتر عصبی کردن او با بی تفاوتی به توهینهایش لبخندی زدوبا آرامش گفت:
- فکر کردی به غیر از این، راه دیگه ای هم دارم ؟!
عصبی پوزخندی زد وگفت :
- نه نداری ! چون من همسرتم و تو مجبوری که اینو قبول کنی
چشمانش درشت وسیاهش را ریز کرد و پرسید:
- منظورت چیه؟
از برگ برنده ای که در دست داشت با غرور زهرخندی زد وبا اعتماد به نفس گفت :
- اگه فردا اولین نفری باشم که اسممو صدا می زنی ،مطمئن باش ! می رم و مقابل کلاس به بچه ها همه چی و می گم
در عمق چشمان عسلیش خیره شدو با تمسخرگفت :
- چی رو می گی ؟
تحت تاثیر نگاه نافذ آرمین زمزمه کرد
- اینکه تو همسر منی .........
وسط حرفش پرید وآرام گفت :
- و اینکه قراره چند ماه دیگه از هم جدا بشیم
با هیجان سرش را چند بار تکان داد وگفت :
romangram.com | @romangram_com