#سرمای_قلب_تو_پارت_50
.............
باشه قبل از اومدن اينايي که ميگمو سر رات بخرو بيار...بعد رو به رها گفت...
چي لازم داشتي..؟.رها هول هولکي گفت مواد ماکاروني...بعد تک تک مواد را رها به بهراد و بهراد به شهرام گفت....
شهرام -بهراد خبريه؟؟ميخواي سوپري بزني؟
-نه بامزه واسه شام ميخوايم
-مگه بلدي؟
-رها ميخواد درست کنه
-اااا زن دادشم اوردي؟؟؟به به لازم شد دست پر بيام ..خب ديگه کلي خريد دارم فعلااا..
-شهرام سر راهش ميگيره مياره...رها خوشحال شدو به سمت اشپزخانه دويد تا چايي اماده کند..بهراد هم مشغول برگه ها شد....بهراد از اينکه کسي در خانه اش است که در اشپزخانه سرو صدا ميکند حس خوبي داشت..کمي به رها نگاه کرد....که از يک کابينت به کابينت ديگر ميپريدو خوشحال بود...بهراد لبخندي زدو کارش مشغول شد...تا اينکه صداي زنگ امد...رها شالش را مرتب کرد...بلاخره شهرام با سه نايلون پر وارد شد
-بههههه سلام بر زوج خوشبختت....بهراد به سمتش رفت تا کمکش کند....
رها-سلام خيلي خوشومدين اقا شهرام...
-خيلي ممنون زن داداش...
بهراد-خوشومدي
رها-ببخشيد انداختموتون تو زحمت
-اي بابا اين په حرفيه...
romangram.com | @romangram_com