#سرمای_قلب_تو_پارت_45


-پيشرفته چي؟؟؟از طريق دلاليي؟؟

-خفه شو ديگه...من فقط سرمايه گذاري کردمو تو کاري که ميکنن دخالت نميکنم ...همين...

شهرام سري از روي تاسف برايش تکان دادو بيرون رفت....کيا يک بطري مشر*وب بيرو اوردو مشغول شد...ان طرف ذهنش درگير زن بهراد بود...-حيف تو نيست افتادي دست اون مردک يخي...

يادش امد که يکبار يک دختر که پرستار هم نبود به اصرار برادرش در اتاق اورژانس کنار بيماران وايستادو کمکش کرد...وانروز با ديدن عروس فهميد اين همان دختر است.....

رها به بهراد کاملا حق ميداد...به هر حال خودش مقصر بوده...تا شب ان روز هر بار که بهراد را ميديد ..اخم داشت و در افکارش غرق بود...بغض کرد که لابد راجب موضوع صبح اينگونه ناراحت است...چون سر ميز شام هم اخم داشت....

کنار اتاق کاره بهراد ايستاد...مردد بود در بزند يانه...نميتوانست دلخوري بهراد را تحمل کند...بعد از اينکه به خود مسلط شد در زد....

-بله؟

-منم رها....بهراد کمي صندلي را عقب کشدو گفت

-بياتو.....باز هم همان اخم....رها با اضطراب داخل شد...و کمي نزديک شد...بهراد هم موشکافانه نگاهش ميکرد با اين چهره ي ترسيده لابد اتفاقي برايش افتاده ....

-بهراد...من بابت موضوع صبح خيلي متاسفم...اگر دلخوريت با تنبيه برطرف ميشه ...حاضرم تنبيه شم ..بعدچشمانش را به صورت اخمالود بهراد دوختو دوباره دزديد...بهراد در دلش به سادگي اين دختر ميخنديد اما از چهره اش مشخص نبود...اين دخترک نميدانست که با اين همه گرفتاري که بهراد دارد مسئله ي صبح پيشو پا افتاده ترين چيز ممکن است و اصلا فراموش کرده....با اين حال شطنتش گل کرد

-پس گفتي تنبيه اره؟؟؟....رها اب دهانش را قورت داد

-اره

-خيله خوب پس هروقت هرکاري که گفتمو انجام ميدي...قبوله. ....رها متعجب با خود گفت..*همين؟؟*

-باشه قبول...بهراد که نقطه ضعف رها راميدانست و ميدانست که از چه چيزهايي سرخو سفيد ميشود پوزخندي زد...-باشه تا يه هفته تنبيهت ميکنم بعد از اون ديگه کاريت ندارم......رها سري تکان داد

درواقع قصد بهراد از اين کاراز بين بردن خجالت رها بود...که با ديدن يقه اش هم سرخ ميشد...

romangram.com | @romangram_com