#سرمای_قلب_تو_پارت_112
_فعلا سردم نشده ...هروقت سردم بشه ميرم....راستي...اگه چيزي احتياج داشتي بهم بگو...
رها لبخندش پهن تر شد...
_باشه..ممنون...بهراد...؟؟
_جانم؟..
_يه بسته تو کمدمه...هروقت رفتي تو برش دار....
_بسته؟؟؟چي هس؟
_ديگه يه چيزيه....دو هفته پيش ميخواستم بهت بدمش که ...نشد....بهر حال اميد وارم خوشت بياد...
بهراد_ممنون...
_قابلتو نداره....بهراد با احساس گفت....
_حرفايي که عصر زدم و جدي نگير....هيچکي نميتونه جاتو بگيره....رها از ذوق زياد چشمانش اشکي شد....بهراد ميتوانست ان چهره ي گريانش را تصور کند...
بهراد_تنها دليلي که باعث شد اين جداييو قبول کنم...اين بود که ..تو کنار من ارامش داشته باشي...نه اضطراب و نگراني....
_بهراد...اينطوري حرف نزن....من جنبه ندارم..دوام نميارم.....بزار وقتي برگشتم پيشت ادامشو بگو......
بهراد لبخندي زدو گفت.....
_باشه...
_خب ديگه کاري نداري؟...بهراد با دلخوري گفت...
romangram.com | @romangram_com