#سرمای_قلب_تو_پارت_11




واي مهران بلندشو....مهران به اصطلاح دکتر جامعه در خواب عميق به سر ميبرد و رها با استرس دکمه ي مانتواش را ميبست....رها کلافه وارد اتاق مهران شد....با حالت مسخره ايي گفت

رها- خواهر گلم فردا صبح زود ميبرمت کتابخونه...فقط زود حاضر شيااا.....پاشو ديگه منو علاف خودت کردي....

مهران بي حال گفت- ول کن مامان اه خوابم مياد

رها دوست داشت سرش را به ديوار بکوبد

-من رهام مرهران خان به جا اوردي؟؟

مهران کمي سرش را خاراندو گفت

مهران- رها؟رها کيه ديگه؟....اها خواهر کوچيکمو ميگي....

رها شيرجه بر پشت مهران زد که هفت جدو ابادش را در جلوي چشمانش ديد....

مهران- اينم بردار.....

رها کتابهارا با وسواس نگاه ميکرد....-واي زياد شد که....

مهران پول را حساب کردو کتابهارا در صندوق گذاشت....

مهران- خدا فلجت کنه دختر....کمرمو داغون کردي ديگه کسي بهم زن نميده....

رها-تا تو باشي به من نگي رها کيه؟..

مهران-باشه...ولي اخرش اين رها کي بود؟

romangram.com | @romangram_com