#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_94
- چون عمو کیوان خریده.
با تعجب نگاهی به تیام کردم و با لحن متعجبی تقریبا داد زدم:
- کیوان؟ کیوان نون گرفته؟ اونم برای ما؟
بعدم رو به نازی ادامه دادم:
- راستش رو بگید. جریان چیه؟
با صدای طرلان به سمت اپن برگشتم و نگاهش کردم. در حالی که داشت دکمههای مانتوش رو میبست، گفت:
- چی شده طناز؟ چرا داد میزنی؟
نگاهش کردم و با تعجب ولی با صدای آرومتر از قبل، تکرار کردم:
- کیوان برای ما نون گرفته؟
طرلان خندید و گفت:
- والا منم باورم نشد. کیوانِ تنبل که تا سر کوچه نمیره، دیشب شاد و خندون اومده خونه ما و یه عالمه خوراکی و نون و شام گرفته. باور نکردنیه.
با خندهی آمیخته با تعجب گفتم:
- واقعا؟
طرلان با شیطنت گفت:
- آره؛ البته فکر کنم از پا قدم بعضیها باشه.
خندیدم و به نازی نگاه کردم که تیام بلند شد و گفت:
- مامان؛ من برم آماده شم.
سری تکون دادم و رو بهش گفتم:
- باشه. فقط برو ببین صیام کجا موند.
romangram.com | @romangram_com