#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_88

- شاید کس دیگه‌‌ای باشه.

مریم جوابش رو داد:

- غیر از اون کی می‌تونه باشه؟ اصلا گزینه دیگه‌‌ای هم هست؟

نازی نگاهی به مریم کرد، پوفی کشید و گفت:

- اصلا باشه! شما درست می‌گید؛ اما آخرش که چی؟ باید با هم روبه‌رو بشید و حرف بزنید یا نه؟

سری تکون دادم و موبایل رو گذاشتم روی میزِ جلوم و به مریم گوش دادم که می‌گفت:

- حالا فعلا که قطع شد.

هم‌زمان که مریم جملش رو تموم کرد، موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن. نگاهی به هم کردیم و من باز زل زدم به موبایلم که رویِ میز بود. دستِ نازنین جلو اومد و موبایل رو برداشت. نازی نیم نگاهی بهم انداخت، تماس رو برقرار کرد و موبایل رو دستم داد. نفس عمیقی کشیدم و چشمام رو بستم و آروم زمزمه‌وار و با استرس گفتم:

- الو.

شخص پشت خط هم متقابلا گفت:

- الو. سلام. چطوری طناز جان؟

چشمام رو باز کردم و با اخم به گوشی زل زدم. این که زن بود. طرف، پشت خط داد زد:

- طناز! کجا رفتی؟

بچه‌ها با تعجب نگاه می‌کردن. موبایل رو به گوشم نزدیک کردم و با اخم، مودبانه گفتم:

- بله؛ همین‌جا هستم.

زن هم با خنده نفس راحتی کشید و صمیمانه گفت:

- آه خدا رو شکر! فکر کردم اشتباه گرفتم. خوبی؟

آروم گفتم:

- ممنونم.

romangram.com | @romangram_com