#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_87
- طناز؛ بهخدا هر سری میخوام بیام یه اتفاقی میافته که نمیشه.
لبخندی زدم و گفتم:
- میدونم عزیزم.
سری تکون داد که نازی صدام کرد:
- طناز.
نگاهش کردم که ادامه داد:
- بچهها دیگه در رابـ*ـطه با اون موضوع چیزی نپرسیدن؟
سری به نشانه نه تکون دادم. مریم هم انگاری از ماجرا خبر داشت؛ چون چیزی نگفت و کنجکاوی نکرد. نازی هم آروم زمزمه کرد:
- خوبه.
و سکوت شد. چند دقیقه بعد زنگ موبایلم بود که سکوت رو شکست. نگاهی به شماره کردم. مریم کنجکاو پرسید:
- کیه؟
نگاهش کردم و بیحواس گفتم:
- خارج از کشوره.
و بعد از چند ثانیه تازه متوجه شدم که چی گفتم. مات به شماره نگاه کردم و آنقدر نگاه کردم که قطع شد. آب دهنم رو قورت دادم که نازی گفت:
- چته؟ چرا جواب نمیدی؟
نگاهش کردم و چیزی نگفتم؛ اما فکر کنم از نگاه ترسیدم، پی برد که چی تو ذهنمه. سری تکون داد و پرسید:
- تو از کجا میدونی اون بود؟
بازم چیزی نگفتم که خودش با لحن آرومی گفت:
romangram.com | @romangram_com