#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_84
مرد که خنده از صداش مشخص بود با صیام دست داد و رو به تیام گفت:
- بله و شما؟
تیام نگاهی بهش کرد که صیام ادامه داد:
- تیام خان هستن. برادرِ جنابِ آقایِ صیام خان که من باشم.
صدای خنده مرد واضح شد و من با کنجکاوی رفتم جلو. بچهها من رو که دیدن زل زدن بهم که مرد برگشت سمتم و گفت:
- سلام خانوم.
سری تکون دادم و با تردید گفتم:
- سلام. ببخشید اتفاقی افتاده؟
خندید و پرسید:
- شما مادر بچهها هستید؟
نگاهی به بچهها کردم و گفتم:
- بله. مشکلی پیش اومده؟
نگاهم کرد و با لبخند گفت:
- خیر. من نادری هستم. محمود نادری و صاحب اینجا.
نگران پرسیدم:
- ببخشید آقای نادری، بچهها کاری کردن؟ اگر چیزی شکستن من خسارتش رو…
خواستم ادامه بدم که نادری با خنده گفت:
- نه نه؛ اصلا. خب بچهها انتقادی نسبت به عملکرد گارسونها داشتن که من رسیدگی کردم.
با اخم نگاهی به بچهها کردم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com