#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_83


اونم خسته خندید و گفت:

- مریم می‌گفت قاطی کرده بودی.

مکثی کردم و توضیح دادم:

- آره. فاز و نولم قاطی شده بود و صیام رو ناراحت کرده بودم.

خندیدم و ادامه دادم:

- اما می‌دونی؟ ظهر که رفتم دنبالش همه‌چیز رو فراموش کرده بود.

خندید و گفت:

- خاصیت بچه‌ها همینه.

تائید کردم که ادامه داد:

- خب پس من برم. مریم کارم داره.

منم گفتم:

- باشه. برو به سلامت.

و قطع کرد. پوفی کردم و رفتم داخل رستوران. دیدم صیام و تیام با یه مرد که قدش متوسط بود و پشتش به من بود، مشغول حرف زدن هستن. طرلان هم نبود. رفتم جلو که صدای مرد رو شنیدم. به‌نظر میان‌سال می‌اومد:

- بله چشم جناب، حتما رعایت می‌شه. فقط ببخشید شما جنابِ؟

و منتظر شد که تیام رو به صیام با غرور گفت:

- تو بگو.

صیام همون‌طور که روی صندلی نشسته بود، دستش رو به طرف مرد دراز کرد و گفت:

- من صیام هستم. جنابِ آقایِ صیام خان.


romangram.com | @romangram_com