#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_82
- شما تازهواردید. مگه نه؟
سریع سرم رو بالا کردم و نهیب زدم:
- صیام!
و رو به گارسون گفتم:
- ممنون آقا. بفرمایید.
گارسون که رفت، به موبایل قطع شدم نگاهی کردم و با حرص برگشتم سمت صیام و گفتم:
- آخه من نمیفهمم، به تو چه ربطی داره که اون تازه وارد هست یا نیست؟
صیام با اخم جواب داد:
- خب میخواستم بدونم.
باز موبایلم زنگ خورد که سریع از روی میز برش داشتم، رفتم بیرون از فستفود و جواب دادم:
- الو.
نازی بود:
- سلام، خوبی؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- آره ممنون. ببخش امروز همه مریضها رو تو ویزیت کردی.
نازی هم پوفی کرد و گفت:
- این که چیز تازهای نیست. همیشه همینه.
خندیدم و گفتم:
- برو بابا. اصلا وظیفته.
romangram.com | @romangram_com