#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_80
نگاهم کرد و با تعجب به منو زل زد و گفت:
- واقعا؟
بعدم با لحن پیروزمندانهای، ادامه داد:
- میگم چرا من بلد نیستم بخونمش.
طرلان و تیام خندیدن و منم لبخند پررنگی زدم و گفتم:
- حالا چی میخوری بالاخره؟
نگاهی به منو کرد و کمی سرش رو خاروند و بعد گفت:
- مامان یه کوچولو بیا جلوتر.
سری تکون دادم و صندلیم رو بردم نزدیکش که داخل گوشم آروم زمزمه کرد:
- من که بلد نیستم بخونم ولی یه دونه از خوشمزهترین پیتزای اینجا رو میخوام.
نگاهش کردم و با لبخند گفتم:
- چشم.
تیام پرسید:
- مامان چی شد؟
نگاهش کردم و گفتم:
- پسرم پیتزا مخصوص میخواد.
به صیام نگاه کردم که با غرور به تیام خیره شده بود. تیام هم چیزی در گوش طرلان گفت که طرلان خندید، سری تکون داد و تیام رو به من گفت:
- مامان؛ من و خاله طرلان هم پیتزا مخصوص میخوایم.
نگاهی به صیام کردم که همون موقع، با اعتراض گفت:
romangram.com | @romangram_com