#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_79
- شما انتخاب کنید، بنده خدمتتون میرسم.
و رفت. یکی از منوها رو تیام برداشت و یکی دیگه رو صیام. زل زدم به صیام. من نمیدونم آخه این پسر که هنوز کلاس اوله و نصف حروف رو نخونده منو دقیقا به چه دردش میخوره؟ من و طرلان نگاهی به هم کردیم که طرلان خندید و صندلیش رو کشید سمت تیام و با هم مشغول شدن. نگاهی به اطراف کردم، اینجا همیشه شلوغ بود. از وقتی یادم میاد، با بچهها میاومدیم اینجا. هم غذاهاش خوبه، هم اینکه تقریبا به خونمون نزدیکه.
با صدای طرلان سرم رو برگردوندم سمتش و گفتم:
- جانم.
تیام در حالی که منو رو میبست، گفت:
- مامان؛ من و خاله طرلان یه پیتزا قارچ و مرغ رو با هم میخوریم.
نگاهشون کردم و پرسیدم:
- سیر میشید؟
طرلان با اطمینان سری تکون داد و گفت:
- آره بابا؛ امروز تولد یکی از بچههای کلاس بود کیک آورده بود، داخل دانشکده جشن گرفتیم. من هم کلی کیک خوردم.
سری تکون دادم و گفتم:
- باشه.
رو به صیام گفتم:
- خب جناب، شما چی میخورید؟
نگاهم کرد و با کمی فکر گفت:
- من این رو میخوام.
و دستش رو گذاشت روی اسمی داخل منو و بهم نشونش داد. خندیدم و گفتم:
- مامان جان، منو رو برعکس گرفتی.
romangram.com | @romangram_com