#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_78
- آخ جون! پیتزا!
سری تکون دادم و بازم فکر کردم، واقعا کو گوش شنوا؟
طرلان رو سوار کردم و سمت فستفود رفتیم. همین که ماشین رو نگه داشتم، صیام از ماشین پرید پایین. با حرص پیاده شدم و گفتم:
- صیام؛ چند بار گفتم که وقتی ماشین هنوز توقف نکرده، پیاده نشو؟
با کمی فکر گفت:
- آه مامان! از این سوالا از من نپرس. من چه میدونم که چند بار گفتی؟
طرلان خندید و لپش رو کشید که تیام با خنده گفت:
- نابغه! این یه ضربالمثله.
صیام پاهاش رو کوبید به زمین و رو به طرلان گفت:
- خاله؛ بهش بگو به من نگه نابغه. من صیامم! صیام! میفهمی؟
طرلان خندید و گفت:
- باشه خاله؛ تو حرص نخور.
سری تکون دادم و گفتم:
- بریم دیگه.
وارد که شدیم، صیام دوید سمت میز همیشگی و نشست. سری تکون دادم و همه نشستیم. گارسون اومد سمتمون و با لبخند گفت:
- سلام. خیلی خوش آمدید.
تیام با شیطنت گفت:
- میدونیم.
زیر لب اسمش رو صدا زدم که گارسون چند ثانیه نگاهش کرد؛ اما بعد دوباره لبخند زد و منو رو گذاشت روی میز و گفت:
romangram.com | @romangram_com