#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_8
- مثلا الان شما آمادهاید؟
سری تکون دادن که سمتشون رفتم. زانو زدم تا قدم بهشون برسه. دست کردم داخل موهای تیام و گفتم:
- شونه نکرده.
دهنش رو باز کردم و ادامه دادم:
- مسواک هم نزده.
بعدم بلند گفتم:
- مامان بدو. خودت رو مرتب کن و بیا.
تیام هم دوید و رفت. نگاهی به لباسهای صیام کردم. نصف لباسش داخل شلوارش و نصف دیگه هم بیرون بود. نگاهش کردم که دیدم لقمه ی بزرگی داخل دهنش گذاشت. با حرص گفتم:
- لباسهات که نامرتبه!
درستش کردم. لقمهش رو که قورت داد، خواستم دهنش رو باز کنم که محکم فکش رو روی هم فشار داد. سری به نشانه تأسف تکون دادم و گفتم:
- اینطور که مشخصه انگاری که این پسرِ مامان هم مسواک نزده.
نگاهم کرد و با حال زار گفت:
- مامان. نه.
نگاهش کردم و با لبخند گفتم:
- صیام. بله.
همینطور ایستاده بود و تکون نمیخورد. آخرش هم با حرص و زور فرستادمش، رفت.
داشتم میز رو مرتب میکردم که دیدم طرلان داره بیرون میره. نگاهش کردم و گفتم:
- طرلان. میرسونمت.
سریع نگاه گذرایی بهم کرد و در حالی که کفشش رو میپوشید، تند گفت:
romangram.com | @romangram_com