#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_7
- پس من چی؟
لبخندی به پسربچه تپلم زدم و ادامه دادم:
- شما با من بیا بریم دستشوییِ داخل حیاط.
تیام که هنوز ایستاده بود، نق زد:
- مامان ریخت! برم؟
سریع گفتم:
- برو دیگه.
صیام هم دوید داخل حیاط و از اونجا داد زد:
- مامان. اومدی؟
داد زدم:
- آره.
و رفتم سمت حیاط. کارش رو که انجام داد، اومدیم داخل. صیام دوید داخل اتاق تا آماده بشه و منم رفتم داخل آشپزخونه و کنار طرلان نشستم. نگاهش کردم. تندتند داشت میخورد. باتعجب گفتم:
- طرلان چته؟
همونطور که میخورد، گفت:
- امتحان دارم. دیر برسم نکوبخت من رو کلا از دانشگاه بیرون میکنه.
خندیدم و گفتم:
- چقدر هم که تو از نکوبخت میترسی.
چشمغرهای رفت که مشغول لقمه گرفتن برای بچهها و خودم شدم. داشتم لقمهها رو داخل پلاستیک میذاشتم که بچهها داخل آشپزخونه اومدن. نگاهشون کردم و دستبهکـ*ـمر و حرصی گفتم:
romangram.com | @romangram_com