#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_76

- خب بریم.

نگاهش کردم و با لبخند درحالی‌که دنبال صیام می‌گشتم، گفتم:

- هنوز که صیام نیومده.

تیام با تعجب پرسید:

- مگه صیام اومد مدرسه؟

با نگرانی نگاهش کردم و جواب دادم:

- آره. مگه تو ندیدیش؟

نگاهی به اطراف کرد و گفت:

- نه! از صبح ندیدمش! فکر کردم یواشکی باهات اومده خونه!

با نگرانی نگاهی به در مدرسه کردم و رو به تیام گفتم:

- تو همین جا صبر کن تا من بیام.

رفتم جلو و از بابای مدرسه پرسیدم که صیام رو دیده یا نه؟ ماشاءالله بچه‌‌م از بس شیطنت کرده، همه داخل مدرسه می‌شناختنش. بابای مدرسه هم گفت با دانیال بوده. تشکر کردم و با استرس سمت تیام رفتم. دستش رو گرفتم و تندتند توضیح دادم:

- مامان جان باید بریم خونه دانیال.

رفتیم سمت ماشین سرم پایین بود و داشتم داخل کیفم دنبال سوئیچ ماشین می‌گشتم. دستام می‌لرزید. نمی‌تونستم تمرکز کنم. داشتم تلاشم رو می‌کردم که تیام آستینم رو کشید و گفت:

- مامان! اونجا رو ببین.

سرم رو بلند کردم و دیدم صیام تکیه زده به ماشین و داره به خیابون نگاه می‌کنه. تیام دستم رو ول کرد و سمتش دوید. نفس راحتی کشیدم و لبخندی زدم. اگر گم می‌شد، خودم رو می‌کشتم؛ خصوصا با اتفاق امروز صبح. جلو رفتم که نگاهم کرد و پرسید:

- من رو یادت رفته بود، مگه نه؟ می‌خواستی من رو نبری مامان؟

لبخندی زدم و موهاش رو مرتب کردم و گفتم:

- مگه میشه من نفس‌هام رو یادم بره؟

romangram.com | @romangram_com