#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_74

- نه؛ آره!

سری تکون دادم و گیج گفتم:

- نمی‌دونم.

و نشستم روی مبل. سرم رو گرفتم بین دستام. اومد کنارم نشست و با همون حالت نگران گفت:

- طناز! حرف بزن، ببینم چی شده؟ قلبم اومد تو دهنم.

سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم:

- نمی‌دونم امروز چه مرگمه؟ یه دعوای حسابی با صیام داشتم.

آروم سرش رو تکون داد و گفت:

- طناز! ذهنت خیلی ناآرومه. این رو منم حس می‌کنم.

با درموندگی بهش زل زدم و گفتم:

- چی‌کار کنم؟ اگر تو به جای من بودی، چی‌کار می‌کردی؟

مریم کمی مکث کرد و گفت:

- نمی‌دونم؛ چون من جای تو نیستم.

خندید و ادامه داد:

- خب راستش رو بخوای، اصلا هم دوست ندارم که باشم؛ اما…

مکثی کرد و گفت:

- اما من مثل شما روان‌شناس نیستم و خب طبیعتا بلد نیستم، خوب حرف بزنم؛ ولی می‌خوام بگم که لازمه فقط خودت باشی. طناز، یه مامان مهربون و دوست‌داشتنی. بقیه ماجرا خودش، خود به خود حل میشه.

لبخندی زدم و گفتم:

- نه؛ مثل این‌که تو هم روان‌شناس بودن رو یاد گرفتی.

romangram.com | @romangram_com