#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_73


- نه.

با حرص گفتم:

- صیام! پیاده شو برو. مدرسه‌‌ت دیر شد. نیم‌ساعته زنگ خورده. آقای کاظمی باز من رو بخواد مدرسه، من می‌دونم و تو.

نگاهم کرد و بی‌خیال جواب داد:

- به من چه اصلا؟ من پول می‌خوام.

با تعجب گفتم:

- پول واسه چی؟

جوابم رو نداد و گفت:

- نمیگم بهت.

منم تند جوابش رو دادم:

- منم پول نمیدم بهت.

نگاهم کرد و با اصرار گفت:

- مامان بده دیگه.

نگاهش کردم و با عصبانیت گفتم:

- صیام! برو بیرون. بعدا راجع‌ بهش حرف می‌زنیم.

نگاهم کرد و با حالت قهر رفت بیرون و در رو محکم کوبید. چشمام رو لحظه‌‌ای بستم و راه افتادم. وارد دفتر شدم و سری برای مراجعین تکون دادم. سلامی هم به مریم دادم و رفتم داخل اتاق. کیفم رو پرت کردم روی میز و بی‌تاب مشغول پیاده روی داخل اتاق شدم. صدای باز شدن در رو شنیدم و بعدشم مریم داخل اومد. در رو بست، جلو اومد و نگران گفت:

- طناز، چیزی شده؟

نگاهش کردم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com