#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_5


صیام بلند شد و با تعجب گفت:

- واقعا؟

خندیدم و گفتم:

- پسر شیطنت نکن. بجنب که دیره.

صیام در حالی که داخل موهای مشکیش دست می‌کرد، گفت:

- حالا برای منم بستنی می‌خری؟

پوفی کردم و گفتم:

- بله. به شرطی که زود حاضر شی.

هر دو باهم دویدن و بیرون رفتن. بلند شدم و تخت تیام رو مرتب کردم. داشتم تخت صیام رو مرتب می‌کردم که صدای داد تیام اومد:

- من اول میرم؛ چون من اول اومدم.

بعدش هم صدای صیام بلند شد:

- نخیرشم. من کوچک‌ترم پس من اول میرم.

رفتم بیرون و به ته راه‌رو نگاه کردم. کنار در دست‌شویی ایستاده بودن و با هم دعوا می‌کردن. صیام دستاش رو زده بود به کـ*ـمرش و با اخم به تیام نگاه می‌کرد. تیام هم دستاش رو زده بود به در دست‌شویی و راه ورود و خروج رو بسته بود. همین‌طور که داشتم نگاهشون می‌کردم، یهو از داخل دست‌شویی صدای طرلان اومد:

- کسی نیست؟ فکر کنم در قفله.

ولی بچه‌ها بی‌توجه به دعوا کردن ادامه می‌دادن. بعد از چند ثانیه، باز طرلان داد کشید:

- بچه‌ها اونجایید؟ می‌تونید در رو باز کنید؟

تیام و صیام هم فقط چند ثانیه ساکت شدن و برگشتن به در نگاه کردن و با هم داد زدن:

- نه.


romangram.com | @romangram_com