#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_47
- حالا کو بچه؟ تو ننهش رو جور کن، بقیهش با من.
با جعبه دستمال کاغذی زدم، پشت دستش و در حالی که به اتاق بچهها اشاره میکردم، گفتم:
- ساکت شو کیوان!
کیوان چشمغرهای رفت و گفت:
- باشه بابا. ببخشید.
پشت چشمی نازک کردم که موبایل طرلان زنگ خورد. ببخشیدی گفت و رفت داخل اتاق. کیوان همونطور که داشت بستنیش رو میخورد، پرسید:
- میگم طناز. یه دوستی داشتی، اسمش چی بود؟
با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم:
- خوبی تو؟ من هزارتا دوست داشتم و دارم. کدوم رو میگی؟
کیوان هم با من و من گفت:
- هان؟ هیچی ولش کن.
مشکوک نگاهش کردم و گفتم:
- خبریه؟
کیوان خندید و گفت:
- گفتم که نه؛ اما خب همچین بدم نمیاد اون نازنین رو به غلط کردن بندازم.
با تعجب پرسیدم:
- تو به نازنین چیکار داری؟
لبخند مرموزی زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com