#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_46
نگاهی به پسرهام کردم که داشتن تندتند بستنی میخوردن. خندیدم و گفتم:
- چی بگم والا؟ بچههای من که تابستون و زمستون سرشون نمیشه. در هر صورت باید بستنی باشه.
خندید که بچهها بلند شدن نگاهشون کردم و پرسیدم:
- کجا؟
تیام گفت:
- ما بریم داخل اتاق، اونجا میخوریم و با کامپیوتر فیلم میبینیم.
سری تکون دادم و هشدار دادم:
- باشه؛ ولی حواستون باشه نریزه.
صیام که وقت جواب دادن به منم نداشت، تند تند داشت میخورد. عوضش تیام باشهای گفت و رفتن. رو به کیوان گفتم:
- خب. چه خبر از خارج؟
نگاهم کرد و با شیطنت گفت:
- خبرِ اینجوری که نیست. من که قصد ازدواج ندارم هنوز.
طرلان با خنده گفت:
- نگران نباش، کسی هم خواهان تو نیست.
کیوان با حرص گفت:
- برو بچه به درسهات برس.
طرلان هم با حرص گفت:
- بچه، بچته.
کیوان آهی کشید و گفت:
romangram.com | @romangram_com