#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_44
- من که الان با وضوح اچدی جلوت ایستادم. کمپیدا دیگه چیه؟ همین هفته پیش بود با یه خروار بستنی اومدم.
خندیدم و رفتم جلو. نشستم روی مبل و گفتم:
- جدا؟ کدوم بستنیها؟ من که یادم نمیاد.
با لبخند تمسخرآمیزی گفت:
- آلزایمر گرفتی طناز؟
صیام با تعجب نگاهش کرد و از من پرسید:
- مامان چیچی مِر گرفتی که بخوریم؟ کجاست که من ندیدمش؟
تیام با خنده گفت:
- چی چی مر، نه. آلزایمر. یعنی همهچیز رو یادت میره.
صیام سرش رو تکون داد و نا امید گفت:
- مامان! یعنی چیزی نگرفتی بخوریم؟
کیوان با خنده زد داخل شکم صیام و گفت:
- شکمو.
صیام اخم کرد و گفت:
- من شکمو نیستم؛ من صیامم.
خندیدم که تیام گفت:
- نه تو شکمویی، شکمو.
صیام با اخم نگاهش کرد و دوید دنبالش که تیام هم فرار کرد. نگاهی به کیوان کردم و پرسیدم:
- حالا نگفتی، چی شده امروز، وسط هفته برگشتی؟ اون هفته که میگفتی آخر این هفته میای. خبریه؟
romangram.com | @romangram_com