#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_40

- اون‌وقت رو چه حساب؟

مریم هم باغرور اومد جلوتر و گفت:

- رو حساب این‌که زورم بیشتره.

خندیدم و درحالی که بهش اشاره می‌کردم، گفتم:

- یه نگاه به هیکل من و خودت بکن، ببین کی زورش بیشتره؟

نگاهی به خودم و خودش کرد و در حالی که سعی می‌کرد خودش رو از تک و تا نندازه گفت:

- تو.

بعد هم با اعتراض گفت:

- ولی نمیشه. اصرار نکن دیگه طناز.

نگاهش کردم و با نا امیدی پرسیدم:

- آخه چرا؟

رفت پشت میز، کیفش رو جمع کرد و در همون حال گفت:

- چون منم امروز پراید قشنگم رو آوردم. بعدم مامان زنگ زد به خاله بهناز ازش اجازه گرفت که نازی امروز خونهٔ ما باشه.

نازنین با تعجب داد زد:

- چی؟

هر دو با تعجب نگاهش کردیم که با چشم‌های درشت شده از تعجب ادامه داد:

مامانت زنگ زده به مامان من تا اجازه من رو بگیره؟ آخه مگه من بچه‌م؟

بعدهم دستاش رو دراز کرد سمت سقف و با ناله گفت:

- ای خدا! چرا هیچ‌کس من رو به رسمیت نمی‌شناسه؟

romangram.com | @romangram_com