#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_37
اخم کردم و پرسیدم:
- چطور؟ چیزی شده؟
پوفی کرد و جواب داد:
- لطف کنید تشریف بیارید مدرسه. آقا صیام دعواشون شده.
متعجب بلند شدم و بلند گفتم:
- چی؟
و سریع ادامه دادم:
- من سریع خودم رو میرسونم.
و خداحافظی کردم و بیرون رفتم. به مریضم آدرس اون مدرسهی خاص رو دادن و عذرخواهی و خداحافظی کردم و بیرون رفتم. به مریم گفتم چی شده و گفتم که برمیگردم.
روبهروی آقای کاظمی نشسته بودم و به صیام که به دیوار تکیه زده بود و سرش پایین بود، زل زدم. رو به آقای کاظمی گفتم:
- آقای کاظمی، شما ببخشیدش. قول میده دیگه تکرار نشه.
و رو به صیام گفتم:
- مگه نه؟
سرش رو به معنای آره تکون داد که چشمغرهای بهش رفتم. انگاری زبون هفتاد متری داخل خونهاش رو بریده بودن که با سر جواب میداد. آقای کاظمی گفت:
- ببینید خانوم سمیعی. قبلا هم دیده بودم با رضایی، همکلاسیش رو عرض میکنم، بحث میکرده؛ اما گذاشتم روی حساب بچگی اما اینبار دیگه ترجیح دادم شما رو در جریان قرار بدم.
آروم گفتم:
- ممنون از شما.
جواب داد:
romangram.com | @romangram_com