#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_30

- مریم؛ بیا برسونمت.

برگشت، لبخندی زد و گفت:

- من متروی خودم رو با رخش تو عوض نمی‌کنم.

خندیدیم، خداحافظی کردیم که رفت. ما هم سوار شدیم. حرکت کردم که پرسید:

- پسرا چطورن؟

نگاهش کردم و با لبخند کوچکی جوابش رو دادم:

- خدا رو شکر، خوبن. می‌رن و میان و شیطنت می‌کنن.

خندید و گفت:

- آهان. اون‌وقت این ویژگی‌ها تو رو یاد کسی نمی‌‌اندازه؟

نگاهش کردم و با لبخند موذیانه‌‌ای گفتم:

- چرا! یاد کیوان.

نازنین لبخندش پاک شد و با حرص گفت:

-اسم این پسره‌ی دهن لق و بی‌شعور رو جلوی من نیار.

نگاهش کردم و گفتم:

- اوی! پسر خالمه‌ها!

بی‌تفاوت گفت:

- هر کی می‌خواد باشه.

بعد دوباره با حرص ادامه داد:

- پسره‌ی بیخود.

romangram.com | @romangram_com