#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_21


منم از داخل اتاق داد زدم:

- زودتر از شما خوردم.

و یه مانتو خاکستری با شلوار مشکی و مقنعه مشکی پوشیدم. جلو آینه رفتم، به خودم نگاه کردم. صورتم خیلی لاغر شده بود؛ اما هنوز گرد محسوب می‌شد. نازنین می‌گفت: «پوستت کمی گندمگونه» که خب هیچ‌وقت نفهمیدم دقیقا چه رنگیه؟ فقط می‌دونستم صورتم دیگه شادابی گذشته رو نداره. چشمام رو بستم و بعد از نفس عمیقی باز کردم. نمی‌دونم خوب بودم یا نه، فقط یه چیزی رو می‌دونستم، اینکه اون نمی‌خواست. اون من رو نمی‌خواست. سری تکون دادم و موهای قهوه‌ایم رو که خیلی‌وقت بود رنگ نکرده بودم، جمع کردم. کمی کرم زدم و مقنعم رو سر کردم. بیرون اومدم که هم‌زمان طرلان هم بیرون اومد و با لبخند گفت:

- اوه! جیـ*ـگر کی بودی تو؟

لبخند تلخی زدم و آروم زیرلب زمزمه کردم:

- هیچ‌کس.

و سمت هال رفتم. طرلان که نشنیده بود چی گفتم، خندید و دنبالم اومد و گفت:

- خانوم، شماره بدم؟

جدی برگشتم سمتش و با حرص گفتم:

- ساکت. بچه‌ها الان می‌شنون. طرلان ناسلامتی بزرگ شدی، زشته.

طرلان پوفی کرد و گفت:

- خواهر من، پسرهات ختم این حرف‌هان.

خندیدم و گفتم:

- مگه امروز با نکوبخت کلاس نداری که بلبل شدی؟

خودش رو انداخت رو مبل و گفت:

- نه بابا.

بعد یهو با حسرت و هیجان گفت:

- ولی طناز اگه مخ این نکوبخت رو بزنم، این ترم همه درس‌ها رو پاسم.


romangram.com | @romangram_com