#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_121
سری تکون دادم و درحالیکه به لباسهاش اشاره میکردم، گفتم:
- آخه معمولا توی مجلس ختم، کت و شلوار مشکی با پیراهن مشکی و البته کفش مشکی میپوشن.
کمی فکر کرد و گفت:
- راست میگی.
و خودش رفت تا بعدی رو بپوشه.
بعد از چند دقیقه اومد بیرون که با دهن باز نگاهش کردم و مات گفتم:
- کیوان!
نگاهم کرد و با تعجب گفت:
- چیه؟
با حوصله گفتم:
- آخه تو رو چه حسابی پیرهن سفید رو با کت زرد و شلوار قهوهای و کفش مشکی پوشیدی؟
نگاهم کرد و گفت:
- بابا این تیپ الان مده. این که هر کدوم از لباسهات یه رنگ باشه، الان مد شده.
چشمغرهای رفتم و گفتم:
- تو نمیخواد روی مد پیش بری. برو عوض کن.
پوفی کرد. رفت و دوباره یه کاور دیگه رو برد داخل. بازم بعد از چند دقیقه، اومد بیرون. همین که دیدمش، زدم زیر خنده. گیج بهم زل زد و گفت:
- فکر کنم این اتوشوییِ کت وشلوار رو اشتباهی داده.
تازه خندههام کمی آروم شده بود که باز با دیدنش، خندم گرفت و آروم خندیدم. شلواری که پوشیده بود، بیشتر شبیه شلوارک بود تا شلوار. کتش هم که داشت میترکید. تازه دکمههای کتش رو که اصلا نبسته بود. با حرص رفت داخل حمام و داد زد:
romangram.com | @romangram_com