#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_118
- نه. برو بهسلامت.
بعد از خداحافظی اومدم بیرون و از ساختمون خارج شدم. همین که سوار ماشین شدم، زنگ زدم به خونه و احوال بچهها رو گرفتم و گفتم اگر گرسنه هستن، ناهار بخورن و رفتم سمت بالا شهر، خونه کیوان.
بهسمت خونه کیوان حرکت کردم. وقتی رسیدم و ماشین رو بهسختی پارک کردم. سمت در ساختمون رفتم و به برج بلندِ جلوم زل زدم. یکی از آپارتمانهای لوکسِ این برجِ بلند و شیک، مالِ کیوان بود. چقدر بعد از مرگ مامان و بابا، خاله و عمورضا و خصوصا کیوان بهم اصرار کردن که داخل یکی از آپارتمانهای اینجا زندگی کنم؛ اما من زیر بار نرفتم. زندگی ساده و خونه حیاطدار وسط شهر خودم رو به اینجا ترجیح میدادم و میدم. این وسط هم به خودم میگفتم: «گربه دستش به گوشت نمیرسه، میگـه پیفپیف بو میده.» سری تکون دادم و در حالی که میخندیدم، آیفون رو زدم. در با صدای تیکی باز شد و منم بالا رفتم. از آسانسور بیرون اومدم، در زدم که در باز شد. آروم داخل رفتم. در رو بستم و به اطراف نگاه کردم؛ اما کیوان رو ندیدم. بعد از چند ثانیه فقط صداش اومد:
- بیا داخل.
سری تکون دادم و با خنده گفتم:
- من اومدم داخل. کجایی تو؟
بعدم در حالی که سوئیچم رو داخل کیفم میانداختم، ادامه دادم:
- صدا هست؛ ولی تصویر نیست.
صدای خندهاش رو شنیدم و بازم به اطراف نگاه کردم. برای یه نفر خونهی بزرگی بود. سه تا هال داشت. وارد که میشدی، سمت راست یه هال بود، آشپزخونه و یه سری مبل. سمت چپ هم یه هال بود که تلویزیون رو اونجا گذاشته بود و یه راهرو که چندتا اتاق داشت. خونه خوب و قشنگی بود اگه برای یه نفر غیر از کیوان میبود. با تاسف به هال و آشپزخونه نگاه کردم و تنها جملهای که به ذهنم اومد این بود که کثافت کاملا داره از سر و کول خونهش بالا میره. بعد هم کمی جلوتر رفتم و با چندش به جورابهاش که وسط هال بود، زل زدم. بیشک کیوان هم یه کیانمهر شلخته بود. بعد از چند دقیقه اومد داخل سالن. نگاهم رو از جورابهاش گرفتم. نگاهش کردم و قبل از اینکه چیزی بگه، با حرص گفتم:
- این چه وضعیتیه؟ آدم اصلا نمیتونه داخل خونت راه بره. از بس که کثیفه.
کمی جلوتر رفتم و باز غر زدم:
- خب به فکر خودت باش، اینجا رو کثافت گرفته. فردا، پس فردا مسموم میشی و میمیری بدبخت.
پوفی کرد و گفت:
- بله؛ ممنونم واقعا!
سری تکون دادم و جدی گفتم:
- قابلی نداشت.
و راه افتادم سمت اتاقش که سریع اومد، جلوم ایستاد و گفت:
- کجا؟
romangram.com | @romangram_com