#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_117


- نه بابا، می‌خوام برم مهمونی. نمی‌دونم چی بپوشم.

خندیدم و گفتم:

- باشه تا یه ساعت دیگه میام.

خندید و گفت:

- آخ! نوکرتم دختر خاله طناز.

و قطع کرد. خندیدم و منم قطع کردم، بازم نگاهی به گوشیم کردم که صدای مریم اومد:

- کی بود؟

نگاهش کردم و گفتم:

- کیوان.

سری تکون داد که در حالی که به اطراف نگاه می‌کردم، پرسیدم:

- نازی کجا رفت؟

اونم درحالی که پرونده‌ها رو تک‌تک می‌بست، گفت:

- دست‌شویی.

نگاهش کردم و گفتم:

- ببین مریم.

نگاهم کرد که ادامه دادم:

- من باید برم، کیوان کارم داره. شما کاری ندارین؟

سری تکون داد و گفت:


romangram.com | @romangram_com