#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_116
کیوان غر زد:
- ای بابا حالا چرا ناراحت میشی؟ آره دلتنگی رفع شد. بای دختر خاله.
خداحافظی گفتم و تلفن رو قطع کردم. با لبخند به گوشی زل زدم و شمردم:
- یک، دو، سه.
موبایلم زنگ خورد. خندیدم و جواب دادم:
- الو.
با حرص گفت:
- واقعا که طناز.
با لبخند گفتم:
- واقعا چی؟ هان؟
پوفی کرد و گفت:
- هیچی بابا.
و سکوت کرد که گفتم:
خب، بگو ببینم چی میخوای؟
بازم فوت کرد داخل تلفن و گفت:
- میای خونه من؟
چند لحظه مکث کردم اما مثل همیشه با نگرانی گفتم:
- چیزی شده؟
خندید و گفت:
romangram.com | @romangram_com