#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_107


- خیلی بی‌شعوری طناز. تو موندی خونه که استراحت کنی اما باز نتونستی، گذاشتی رفتی کجا؟

لبخندی زدم و گفتم:

- بی‌قراری می‌کردم. نمی‌تونستم تنها بمونم خونه. رفتم دیدن مامان و بابا.

سکوت کرد و بعد از چند ثانیه لبخند تلخی زد و گفت:

- میگم چرا آروم شدی.

سری تکون دادم و باز پرسیدم:

- نگفتی از کجا فهمیدی؟

نگاهم کرد و گفت:

- از کفش‌های خاکیت که معلوم بود، هول بودی و داخل جاکفشی نذاشتی.

خندیدم و گفتم:

- بلندشو دیگه. من دارم از خستگی تلف میشم.

سری تکون داد و پرسید:

- خب حالا من کجا بخوابم؟

چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:

- کور شدی؟ تخت به این بزرگی رو نمی‌بینی؟

با چشم‌غره گفت:

- بی‌ادب. چرا می‌بینم؛ ولی میگم بهتره من روی زمین بخوابم. تو راحت روی تخت بخوابی، گردنت هم که درد می‌کنه.

سری تکون دادم و در حالی که پتوی دیگه‌‌ای از داخل کمد بیرون می‌آوردم، گفتم:


romangram.com | @romangram_com