#سرآغاز_یک_فرجام_پارت_102
- چیزی شده؟
نگاهم کردن و سری به نشانه منفی تکون دادن که دوباره پرسیدم:
- خب، پس آقایون چرا هنوز بیدارن؟
نگاهی به هم کردن و صیام گفت:
- چون ازتون سوال داریم.
کنجکاو بهشون نگاه کردم که باز به هم نگاه کردن. نازی روی تخت نشست و با تعجب بهشون نگاه کرد.
تیام هم اول شروع کرد:
- یه سوال مهم.
با استرس بهشون نگاه کردم و مطمئن شدم که در مورد هویت پدرشونه. دیگه واقعا نمیدونستم چی باید بگم. آب دهنم رو قورت دادم و با ظاهرسازی گفتم:
- خب. پس چرا معطل میکنید؟ بپرسید دیگه.
صیام نگاهم کرد و گفت:
- در مورد عمو کیوان.
تیام چونهٔ کوچکش رو خاروند و ادامه داد:
- عمو کیوان دقیقا با ما چه نسبتی داره؟
زل زدم بهشون و فکر کردم که این بچهها میخوان به چی برسن. گمونم نازی هم توی همین فکر بود که گفت:
چطور؟
صیام به در تکیه داد و گفت:
- آخه ما فامیلیمون کیانمهره.
و بازم تیام ادامه داد:
romangram.com | @romangram_com