#سنگ_هم_خواهد_شکست_پارت_98
اصن ازاین همه احساس وتوجه اشک توچشمام حلقه زد.
شادی اومدبیرون وبالبخندگفت:
_تاراخانوم بروبالاآقاکارت داره.
ازپله هابالارفتمودرزدم.
_بیاتو
وارداتاق شدم دروآروم ازپشت بستم.آرادروی تخت نشسته بودوداشت بالپ تابش کارمیکرد.چشمش به صفحه بود.اخم کمرنگی هم روپیشونیش بود:
_دیگه حق نداری مشروب بخوری.
به درتکیه دادم:
_چرا؟؟؟
_چون من میگم.
پوزخندزدم :
romangram.com | @romangram_com